جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

دلا تا کی چنین دیوانه باشی

ز خویش و آشنا بیگانه باشی

به پیش شمع روی ماهرویان

در آتش زار چون پروانه باشی

۳

زده در زلف خوبان روز و شب چنگ

به صد دست امل چون شانه باشی

میان ورطه غرقاب هجران

به جست و جوی آن دردانه باشی

بهار و گل رسید ای دل تو تا کی

چنین محزون درین کاشانه باشی

۶

برون رو آخر ای غم از دل من

نگنجی چند در ویرانه باشی

چو افسون تو در وی درنگیرد

چرا اندر پی افسانه باشی