جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۵

چون چشم بد از روی خودم دور چه داری

روی از من دل سوخته مستور چه داری

خورشید جهانتاب بگو راست چو قدش

کز پرتو روی بت من نور چه داری

چون نیش جفا می زنیم دم به دم ای جان

مرهم تو ز ریش دل من دور چه داری

چشم تو که آموخت به مستی گه و بی گه

از نرگس شهلاش تو مخمور چه داری

رنجور فراقم گذری بر سر ما کن

آخر تو جواب من رنجور چه داری