جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۹

بگو تا کی دلم را تنگ داری

جهانی را تو با نیرنگ داری

نداری رحمتی بر حال زارم

دلی بس سخت همچون سنگ داری

مرا صلحست با روی تو جانا

چرا دایم تو با ما جنگ داری

نگارینا چرا در عشق بازی

ز نام عاشقانت ننگ داری

به جان ورزم وفایت را ولی تو

همیشه بر جفا آهنگ داری

اثر در آهت ای دل نیست باری

که بر آئینه ی جان زنگ داری

به گل گفتم ز روی خوب یارم

به خوش بویی تو بوی و رنگ داری

بگفت ای بلبل مست جهانگیر

که در عشق رخش آهنگ داری

مرا خار جفا بر جای جانست

تویی کان گلستان در چنگ داری