یک شب به لطف از در ما درنیامدی
چون سرو راستی تو ز در برنیامدی
گفتم به دیده کز رخ خوبش نظر بدوز
ای دیده عاقبت تو به دل درنیامدی
ای سرو ناز من ز چه معنی به هیچ باب
یک شب مرا ز لطف به بر درنیامدی
دوش انتظار وصل تو کردیم تا سحر
ما منتظر به وعدهٔ تو گر نیامدی
عمری به انتظار تو ای نور دیدهام
رنجور عشق گشتم و بر سر نیامدی
ای دل عجب که در شب دیجور عشق او
بر بوی مشک و غالیه و عنبر نیامدی
ای دل جهان و جان همه کردیم عرض دوست
چندانکه سعی رفت تو درخَور نیامدی