جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۵

گر مرا با درد عشقت چاره بودی خوش بدی

ور شب وصل بتان همواره بودی خوش بدی

دستگیرم گر بدی وصل رخت در پیش ما

گر شب هجران تو آواره بودی خوش بدی

سرو بستان را بود میلی خرامان سوی ما

میل تو گر سوی این بیچاره بودی خوش بدی

شاد می دارد خیال وصل او ما را ولی

بر غم دلدار اگر غمخواره بودی خوش بدی

گر شب وصلت بدیدی صبح بر بستی نقاب

پرده هجران تو گر پاره بودی خوش بدی

زهره گفتن ندارم راز خود را در جهان

ای دریغا گر مرا این چاره بودی خوش بدی