تا که مُهر مهرم از دُرج وفا برداشتی
بی خطایی از چه رو راه خطا برداشتی
ای بت سیمینبر نامهربان سنگ دل
شرم بادت بی گناهی دل ز ما برداشتی
نارسیده از گلستان رخت بویی به ما
از چه معنی خنجر خار جفا برداشتی
ای دل آشفتهٔ شیدای سرگردان بگو
کز میان مهربانان خود که را برداشتی
آنکه از جان و جهانت در طلب سرگشته بود
چون تو را گشتهست از او خاطر چرا برداشتی