جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۱

بازم از سودای زلفت مست و شیدا کرده‌ای

بازم اندر دیدهٔ بینا تو مأوا کرده‌ای

از شراب لعل‌فامت وز دو چشم نیمه‌مست

بر سر بازار عشقم باز رسوا کرده‌ای

از فروغ روی همچون ماه و خورشیدت دگر

دیدهٔ جان من بیچاره بینا کرده‌ای

ای دل سرگشته بازت آتشی در جان فتاد

از دو زلف و روی او با خود چه سودا کرده‌ای

خانهٔ خود را سیه کردی و ما سرگشته‌ایم

خانه‌ای در شست زلفش باز پیدا کرده‌ای

در سرابستان جان آخر چرا ای سرو ناز

روی در گل‌های بستان پشت بر ما کرده‌ای

ای سرشک دیدهٔ غم‌دیدهٔ ما از چه روی

راز ما را در جهان یکباره افشا کرده‌ای