جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۱

تا مرا شد سایه زلفت پناه

گشت از آشفتگی حالم تباه

می کنم از پشتی زلف کجت

خانه دل را به دست خود سیاه

گوئیا در وصف زلف و خال تست

حاصل این بیت چون کردم نگاه

در سر زلف تو صد لیلی اسیر

در زنخدان تو صد یوسف به چاه

دیده مردم دار باشد چشم تو

خاطر مردم نمی دارد نگاه

چند ریزد خون هر بیچاره ای

چند گیرد نکته بر هر بی گناه

خاک راهت شد وجودم تا مگر

افتدت روزی گذر بر خاک راه

رحمتی کن بر گدای خویشتن

چون شدی بر ملک خوبی پادشاه

آه من در سنگ خارا کرد اثر

در دل سنگین تو نگرفت آه

هرکسی دارد پناهی و مرا

نیست جز در سایه لطفت پناه

تا جهان باشد پناه من تویی

بر جهان آخر نظر کن گاه گاه