جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۵

گر کشم بار کسی هم بار تو

ور خورم خاری هم از گلزار تو

گر تو را از من فراغت حاصلست

چون فراغت باشدم از کار تو

۳

یک نظر از لطف گر بر ما کنی

سرچه باشد جان کنم ایثار تو

دست بوسم زود و در پایت فتم

همچو دامن کوری اغیار تو

ای گل رنگین منم در صبحدم

از دل و جان بلبل بازار تو

۶

تا به کی در بند دلداران بود

ای دل من جانم از پندار تو

گر ز من بارست بر خاطر ترا

ای عزیز من نخواهم بار تو

گرچه شادی بر غم حالم ولی

من شدم از جان و دل غمخوار تو

گرچه آزردی مرا از داغ هجر

من نخواهم در جهان آزار تو