جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۰

ای دو چشمت مایه درمان من

تا به کی باشد بلا بر جان من

از غم عشقت بگو ای سنگدل

چند باشد در غمت افغان من

جز لب لعل تو ای آب حیات

هیچ نبود در جهان درمان من

این دل سرگشته بیچاره ام

چون کنم چون نیست در فرمان من

دل به جان آمد ز هجران چون کنم

نیست رحمی بر منش جانان من

در سر کار غمش .........

........... سر و سامان من

من ز چشم آرم شراب از دل کباب

گر تو باشی یک شبی مهمان من

راز عشقش چون بگویم مدّعی

هرچه می گوئی بگو در شان من