خلاف عادت معهود را وفایی کن
بیا و درد من از وصل خود دوایی کن
تو پادشاهی و من بنده ای ضعیف نحیف
نظر ز روی عنایت سوی گدایی کن
چرا شدی تو ز ما ای نگار بیگانه
که گفت پشت وفا را به آشنایی کن
نوای خسته دلان وصل تست تا دانی
ز لطف چاره احوال بی نوایی کن
چو بگذری چو سهی سرو در سرا بستان
به سوی خسته دلان نیز مرحبایی کن
مگر کند نظری بر جهان ز لطف کنون
بیا و میل سوی بوستان سرایی کن
به لطف گفتمش امشب دمی مرا بنواز
که گفت با تو که آن باز ماجرایی کن