ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن
بر حال دل سوختگانت نظری کن
ای باد صبا ما ز غمت بی خبرانیم
از حال دل بی خبرانش خبری کن
ای آه غم آلوده که در سینهٔ مایی
اندر دل سنگین نگارم اثری کن
ای غم تو به ویرانهٔ این دل چه نشستی
آتشکده گشتهست از آنجا سفری کن
ای دوست تو را عاشق و دلداده بسی هست
از بهر خدا جور و ستم با دگری کن
ای بیخ وفا در دل تنگم چه برُستی
از میوه وصل بت مهرو ثمری کن
ای گلبن امید دل و جان جهانی
در باغ دل خسته ما بار و بری کن
ای دوست دل ار میدهدت بر قد آن یار
از روی ارادت به میانش کمری کن