جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

نگارا رحمتی بر حال ما کن

غم هجران ز جان ما جدا کن

زبانم نیست از ذکر تو خالی

مرا کامی ز لعل خود روا کن

۳

دلم پر درد هجرانست باری

ز وصل خویشتن ما را دوا کن

بیا تا یک زمانک خوش برانیم

ز لطف ای جان به ترک ماجرا کن

مکن بیگانگی زین بیش با ما

مرا یک لحظه با خود آشنا کن

۶

منم چون خاک ره افتاده پیشت

گذر چون سرو باری سوی ما کن

تو سلطان جهانی من گدایی

نظر یک دم بر احوال گدا کن