نگارا رحمتی بر حال ما کن
غم هجران ز جان ما جدا کن
زبانم نیست از ذکر تو خالی
مرا کامی ز لعل خود روا کن
۳
دلم پر درد هجرانست باری
ز وصل خویشتن ما را دوا کن
بیا تا یک زمانک خوش برانیم
ز لطف ای جان به ترک ماجرا کن
مکن بیگانگی زین بیش با ما
مرا یک لحظه با خود آشنا کن
۶
منم چون خاک ره افتاده پیشت
گذر چون سرو باری سوی ما کن
تو سلطان جهانی من گدایی
نظر یک دم بر احوال گدا کن