جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۹

نگارا رحمتی بر حال ما کن

غم هجران ز جان ما جدا کن

زبانم نیست از ذکر تو خالی

مرا کامی ز لعل خود روا کن

دلم پر درد هجرانست باری

ز وصل خویشتن ما را دوا کن

بیا تا یک زمانک خوش برانیم

ز لطف ای جان به ترک ماجرا کن

مکن بیگانگی زین بیش با ما

مرا یک لحظه با خود آشنا کن

منم چون خاک ره افتاده پیشت

گذر چون سرو باری سوی ما کن

تو سلطان جهانی من گدایی

نظر یک دم بر احوال گدا کن