جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲۵

سری دارم فدای پای جانان

چگونه سرکشم از رای جانان

خدا را ای صبا نزد من آور

نسیم زلف روح افزای جانان

که تا جانم برآساید ز بویش

ز دست هجر جان فرسای جانان

گر او را هست دیگر کس به جایم

مرا نبود کسی بر جای جانان

بسی گردیدم اندر عالم حسن

ندیدم هیچکس همتای جانان

گلی در بوستان شادمانی

نباشد چون رخ زیبای جانان

سهی سروی نباشد راست هرگز

به قد و قامت رعنای جانان

نظر کردم به سرو ناز گفتا

نموداریم از بالای جانان

خجل گردد مه و خورشید تابان

از آن روی جهان آرای جانان

نباشد طوطی جان را فصاحت

به پیش لفظ شکّرخای جانان

به عشقش گشتم و دیدم جهانی

گرفته سر به سر غوغای جانان

به ذوق ار در سماع آید زمانی

بنازم پیش سر تا پای جانان