جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۸

بی کنارت در میان خونم ای نازک میان

زین میان تا چند باشم از کنارت بر کران

آن سعادت کو که گیرم یک زمانت در کنار

وآن عنایت کو که با من یک دم آیی در میان

گر فتد بر چشم من چشم تو ای چشم و چراغ

چشمه‌های خون دل بینی ز چشم من روان

ای صبا با آن نگار شوخ سنگین دل بگو

اینچنین پرسند آخر دوستان از دوستان

گرچه یادت در دلم دانم که هرگز نگذرد

یک نفس بیرون نخواهد شد مرا یادت ز جان

آرزوی وصل داری رخ متاب از تیغ هجر

گر جمال کعبه می‌خواهی متاب از ره عنان

چند رانی از برم ای دوست در دوران گل

بلبل شوریده نتواند برید از بوستان

از وصال روح بخشت یک زمانم شاد کن

تا کی‌ام سرگشته داری در غم ای جان و جهان