جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

ما خود ز که ایم و از کدامیم

در زمره عاشقان چه نامیم

چون مرغ اسیر پرشکسته

در شست دو زلف تو به دامیم

در فرض دعای دولت تو

یک لحظه مگر ز جان دوامیم

از عهد غم تو برنگردیم

اندر ره عاشقی تمامیم

از آتش محنت فراقت

پختیم ولی هنوز خامیم

از وعده وصل یار امشب

بازآ که در انتظار شامیم

بودیم چو آهوان وحشی

لیکن به کمند دوست رامیم