جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۲

از مادر دهر تا بزادیم

جان در سر مهر او نهادیم

تا دل به دو زلف یار بستیم

از دیده دو جوی خون گشادیم

از روی هوا چو مرغ زیرک

در دام بلای دل فتادیم

ای کاج ز مادر زمانه

در عشق بدین صفت نزادیم

هر چند غمم فرستی از هجر

با این همه در غم تو شادیم

چون چشم تو ار شبانه مستیم

مخمور لبت ز بامدادیم

در آتش هجر آب جوییم

بر خاک جهان بسان بادیم