جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

نگارا ز هجر تو دل خسته ایم

دو دیده به وصل تو دربسته ایم

ز بند همه چیز برخاستیم

به محراب ابروت پیوسته ایم

۳

ز زنّار زلفت حذر کرده ایم

به امّید وصل تو بنشسته ایم

دل خسته ی ما پر از مهر تست

که مهر از همه خلق بگسسته ایم

بنفشه به زلف تو نسبت کنم

میان ریاحین از آن دسته ایم

۶

بنه مرهمی بر دلم از وصال

که از تیغ هجر تو بس خسته ایم

چو سرویم آزاد و کوتاه دست

که از ننگ تر دامنان رسته ایم