در این جهان دل خود را شکسته میبینم
چو زلف یار بر او باد بسته میبینم
تن ضعیف نزار بلاکش خود را
ز درد روز فراق تو خسته میبینم
بعیدم از رخ چون ماه تو تو رخ بنما
که ماه روی تو بر خود خجسته میبینم
امید بود دلم را که برخورَد ز وصال
ولی چو عهد تو بازش شکسته میبینم
به روی من نگشایی در وصالش را
چرا همیشه درِ این باب بسته میبینم
خیال بود که برخیزم از غمت لیکن
درون دیده خیالت نشسته میبینم
به چشم و روی تو سوگند میخورم که به باغ
مدام نرگس و گل گشته دسته میبینم