جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰

من به بوی سر زلفت نگرانی دارم

با لب لعل تو آمیزش جانی دارم

حال دل با همه کس راست نمی یارم گفت

زآنکه با گوش تو من راز نهانی دارم

سر فرو ناورم ای دوست به کون و به مکان

زآنکه از لطف خدا تاج کیانی دارم

بیش از این سرمکش از بنده تو ای سرو روان

مهر دل با رخت ای یار تو دانی دارم

گفتم از دست تو ای شوخ جفاجو روزی

دل خود باز ستانم که ضمانی دارم

بیش از این بار غم هجر منه بر جانم

هیچ دانی که به هجرانت توانی دارم

گرچه هیچم عملی نیست نباشم نومید

زانکه در طبع جهان جوهر کانی دارم