باز در سر هوس روی نگاری دارم
نه به شب خواب و نه در روز قرای دارم
بارها با تو دلم گفت که عمریست که من
بر دل از حسرت دیدار تو باری دارم
باده لعل لبت کرد مرا مست و هنوز
در سر از غمزه مست تو خماری دارم
عالمی را به تو دلشاد و من خسته جگر
از همه ملک جهان دامن خاری دارم
هرکسی را ز میانیست کنار یاری
زین میانه من سرگشته کناری دارم
گفتمش در دو جهان جز تو مرا یاری نیست
شرم نامد ز منش گفت که آری دارم
گل رویت همه در دست رقیبست چرا
من ز گلزار شب وصل تو خاری دارم
گفتمش گر تو دو صد جور کنی بر دل ریش
به جهان غیر غم عشق تو کاری دارم