چو در عالم تویی درمان دردم
چگونه از در تو بازگردم
غم هجران به جان من اثر کرد
نگر در آب چشم و روی زردم
گمانم بود کز وصلت خورم بر
ولی جز خون دل از تو نخوردم
نکردم جز وفا و مهربانی
بسی جور و جفا از عشق بردم
کنم عهدی که من تا زنده باشم
به گرد کوی مه رویان نگردم
حذر می کن ز دلهای پر آتش
بترش از آب چشم و آه سردم
ندیدم جز جفا و جور و خواری
به جان راه وفاداری سپردم
اگر جفتست او با ناز و عشرت
من مسکین ز خواب و خورد فردم
وفا هر چند جانا در جهان نیست
بگو غیر از وفاداری چه کردم