دلا در باغ حسنش عندلیبم
نباشد غیر خار از گل نصیبم
بچیدند از چمن گل باز یاران
ز گل محروم از جور رقیبم
دلم پُر درد و غیر از شکّر او
دوای دل نمیگوید طبیبم
جهان در کار عشقش کردم آخر
چرا بر من رود جور از حبیبم
چو رفتم اختیار از دست در گوش
کجا گیرد کنون پند ادیبم
به عشق روی گل در بوستانها
سحر نالان به سان عندلیبم
شنیدهستم غریبان مینوازی
نظر فرما که در ملکت غریبم