جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

درد دلم را ز تو گرچه نهان کرده ام

شب همه شب بر درت ناله ز جان کرده ام

در هوس روی تو ای بت مه روی من

پیک نظر در پیت مست و روان کرده ام

روی دلارای تو ماه تمامست و من

نسبت قد تو را سرو روان کرده ام

عشق تو سودم ولی هست به جانم زیان

در غم عشقت بسی سود و زیان کرده ام

زود بیا ای نگار بی سببست انتظار

چون قدمت را نثار جان جهان کرده ام

تا رخ زیبای تو گشت زلیخای حسن

یوسف جان در پیت جامه دران کرده ام