جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

تا سر کوی تو مأوا کرده ام

دولت وصلت تمنّا کرده ام

بوی زلفت می دهد باد صبا

زان سبب آهنگ صحرا کرده ام

دل همی خواهد که جوید مسکنی

من سر زلف تو پیدا کرده ام

نام خود را در جهان از عشق تو

عاشق و بدنام و رسوا کرده ام

در جهان بی قدّ او در پیش سرو

ناکسم گر سر به بالا کرده ام

دست در زلفین او خواهم زدن

باز بنگر تا چه سودا کرده ام

خاک کویت را به جای توتیا

در جهان بین روشنی زا کرده ام