سالها در عشق تو خون خوردهام
رنجها از دست هجران بردهام
تا مگر بینم دمی رخسار تو
جان و دل ایثار پایت کردهام
مردم چشمم که بینایی دروست
از غم هجرانش بس آزردهام
در فراق رویت ای زیبا نگار
من ز دیده خون دل آوردهام
از شراب وصل تو جامی مراد
ای دو چشم من بگو کی خوردهام
من گلی بودم به بستان جهان
وین زمان از هجر تو پژمردهام
از غم هجران او بیرون فتاد
ای عزیزان راز دل از پردهام