چون سر زلفش پریشان در جهان افتادهام
با غمش نزدیک و دور از خان و مان افتادهام
همچو سوسن ده زبانی میکند با من نگار
لاجرم از عشق او در هر زبان افتادهام
از وصالش بر کران میداردم لیکن ز غم
در میان موج بحر بی کران افتادهام
از غم عشق و جفای هجر و اندوه فراق
عاجز و آشفته حال و ناتوان افتادهام
از وفای او امید مهربانی داشتم
لیکن از جور و جفایش در گمان افتادهام
مدّعی بر من ترحّم کن که جای رحمتست
زآنکه محروم از وصال دوستان افتادهام
ای صبا در حسرت سلطان مهرویان به کوی
من به ناکامی جدا از دوستان افتادهام
با وصالت کی توان امّید خلوت داشتن
من که از خواری چو خاک آستان افتادهام
از دهان یوسفم حاصل نشد کامی چو گرگ
لب به خون آلوده و خالی دهان افتادهام
گوهر ار در خاک باشد چون برآری گوهرست
من به امّیدی چنین در خاکدان افتادهام
در زمان چشم مستش فتنه در عالم فتاد
زان سبب من فتنه آخر زمان افتادهام