عهد کردم که ازین پس ندهم دل به خیال
که مرا جان به لب آمد ز خیالات محال
ره خواب من دلداده خیالت بربست
تا تنم کرد خیال تو به مانند خیال
سر و جان و دل و دین در سر کارت کردم
خون ما بر تو نگویی که که کردست حلال
رحمتی بر من سرگشته ی دلسوخته کن
چون رسیدست ملال من مسکین به کمال
قسمم هست به چشم خوش آهووش او
به مه روی وی آنک به دو ابروی هلال
بر رخ همچو گل و عارض همچون سمنش
به دو زلفست معنبر و لبش آب زلال
به شب وصل و لب تشنه ی مشتاقانش
به قد خوب خرامش به چمن همچو نهال
که مرا در شب هجران رخ چون قمرش
هست از جان و دل و هر دو جهان بی تو ملال
گفت چون بلبل شوریده به عشق رخ گل
برو ای عاشق بیچاره ازین بیش منال