دل برد دلبر و به دلم برنهاد داغ
دارد کنون ز حال من خسته دل فراغ
بی روی دلفریب تو خون می رود دگر
اندر میان چشم و دل ای چشم و ای چراغ
عمری گذشت بر دلم ای عمر نازنین
کز تاب اشتیاق تو دارم به سینه داغ
بی قد سرکش تو ز سروم چه حاصلست
بی روی دوستان چه کنم بوستان و باغ
گویند دوستان که به بستان رو و مرا
بی وصل جان فزات چه پروای باغ و راغ
ای روی مهوش تو قرار دل جهان
وای نکهت دو زلف تو آسایش دماغ
سرما رسید و رونق بستان بشد کنون
بر جای بلبلان و بهارست پای زاغ