جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

بر ما گذر ار آرد در دیده کنم جایش

جان در تن ما آید از قد دلارایش

ایثار قدوم او جز جان چه بود ما را

تا همچو درم ریزم بر قامت و بالایش

جانانم اگر روزی در باغ گذار آرد

صد سرو خجل گردد از قد دلارایش

گل گر رخ او بیند در دست فرو ریزد

سرو ار قد او بیند پیچیده شود پایش

جستم گل خوش بویی در باغ مرا گفتند

گل در عرق شرمست از عارض زیبایش

گفتم به چمن سروی چون قامت او باشد

گفتا نبود در باغ یک سرو به همتایش

جانست مرا لعلش در ما چه زنی آتش

با دست سر زلفش زنهار مپیمایش