به دست دل نیفتاده چو تو حوریوشی هرگز
سهی سرو دلارامی نگاری سرکشی هرگز
ز لعل آن لب شیرین به رخسار چو خورشیدت
نیفتادست در جانم بدینسان آتشی هرگز
فروناید دلم باری به صورتهای بی معنی
به صورت کی بود چون تو به معنی مهوشی هرگز
به مخموری آن چشمت نباشد در جهان نرگس
که دیده مست و مخموری چو چشمت سرخوشی هرگز
اگرچه دُرد درد تو بسی نوشیده ام لیکن
ندیدم در شراب آن دو لعل لب غشی هرگز
اگرچه جز جفا از دل نیاید بر من مسکین
ز سر بیرون نکردم من هوای دلکشی هرگز