سرو نازی سرو نازی سرو ناز
هست ما را بر قد سروت نیاز
روی خوبت قبله ی صاحب دلان
طاق ابروی تو شد محراب راز
جز حدیث تو نگویم در میان
جز ثنایت من نخوانم در نماز
من چو خاک ره فتادم پیش تو
برمگیر از من خدا را سایه باز
گشته ام بیچاره در هجران تو
چاره ی کار من مسکین بساز
من چو گنجشکی ضعیفم در غمت
در هوایت چون پرم ای شاهباز
بر رخ چون آینه، ای نور چشم
قلب جان خسته ی ما در گداز
گر بسوزی رشتهٔ جانم ز غم
ور چو شمعم سر بری بر دست گاز
ترک عشقت من نگویم در جهان
تا به شوق یار گردم سر فراز
بی تکلّف در همه ملک جهان
کی بود چون تو نگاری دلنواز