در بوستان حسن بگفتم به سرو ناز
پیش قدش تو بیش به بالای خود مناز
در قامتش نگه کن و انصاف خود بده
کز قدّ اوست سرو چمن جمله سرفراز
آری چو دید عارض خورشید منظرت
ماه دو هفته از غمت افتاد در گداز
یک روز یاد بنده نکردی ز راه لطف
آخر ببین که چون گذرانم شب دراز
مانند شمع تا به دم صبح در لگن
بنشسته تا رقیب سرم می برد به گاز
محراب ابرویت که مرا قبله ی دلست
آیم به صبح و شام در آن قبله در نماز
گرچه نماز ما که پذیرد به صبح و شام
ماییم معتکف به در پرده ی نیاز
آن سرو راستی که به عالم پناه ماست
از ما چراست سایه ی رحمت گرفته باز
مسکین کبوتری چو دلم نیست در جهان
افتاده از فراق تو در چنگ شاهباز