جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

به یاد آمدم آن جوانی و ناز

که کردیم با دلبران طناز

به پایم نهاده بسی سروران

سری کاو بدی در جهان سرفراز

ز عشق رخم باز نشناختند

سران سر ز پای و سر از پای باز

اگر جان بدی التماس جهان

فدا بود پیشم به هنگام ناز

رخی داشتم چون گل اندر چمن

قدی داشتم راست چون سرو ناز

دو ابرو که بودی چو محراب دل

که جانها ببستند در وی نماز

دو چشمم به نوعی که نرگس به باغ

یقینش به دیدار بودی نیاز

دو گیسو که بودی بسان کمند

به دستان دو راهم بدی جمله ساز

صبا گر گذشتی به راهم دمی

به گوشم سخن نرم گفتی به راز

دو لب همچو شکّر دو رخ همچو گل

به درد دل عاشقان چاره ساز