جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸ - استقبال از حافظ

ای دل پر درد بر امّید درمان غم مخور

در رسد تشریف روز وصل جانان غم مخور

ای دل آشفته در هجران آن آرام جان

در جهان سرگشته شو از بهر سامان غم مخور

گر شکیبا نیستی ای دیده از دیدار یار

گر بدوزد هر زمان چشمت به پیکان غم مخور

چون نئی واقف بر اسرار ضمیر روزگار

عاقبت خواهد گذشت این جور دوران غم مخور

بلبلا در هجر روی گل مشو یک دم خموش

شور در باغ افکن و از باغبانان غم مخور

هر که ما را دور کرد از صحبت آن گلعذار

هم شود رو زی اسیر خار هجران غم مخور

ای دل ار گشتی اسیر خار هجران باک نیست

ناگهان روزی درآید گل به بستان غم مخور

نوعروس خوشدلی در پرده ی اندوه هجر

بیش از این از ما ندارد روی پنهان غم مخور

از شب هجران برآید عاقبت صبح وصال

سر ز مشرق بر کند خورشید تابان غم مخور

چون سکندر چند گردی در طلب گرد جهان

خضر چون خواهد چشیدن آب حیوان غم مخور