چون زلف سودایی شدم بر روی بغدادی پسر
آشفته و سرگشته ام در کوی بغدادی پسر
بر بوی خط و عارضش جان را کنم ایثار اگر
آرد نسیمی صبحدم از سوی بغدادی پسر
روی تو چون برگ سمن قد تو چون سرو چمن
محراب هر دو چشم من ابروی بغدادی پسر
بویی که آرد صبحدم از زلف یارم دم به دم
صد جامه ی جان بر درم بر بوی بغدادی پسر
بدخویی دارم چو خور کز وی شود خیره بصر
از خود ندارم من خبر از خوی بغدادی پسر
بر روی چون ماه چگل بر قامت رعنا مهل
کاشفته گردد همچو دل گیسوی بغدادی پسر
دارم همه کام جهان دانی چه خواهم این زمان
دارد دلم بس آرزو بر روی بغدادی پسر