جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۳

ای صبحدم نسیم سر زلف تو بیار

یا از من غریب پیامی ببر به یار

از من بگویش ای بت نامهربان شوخ

کشتی مرا به وعده وصل و به انتظار

تا کی کشی چنین تو سر از ما چو سروناز

تا کی به جست و جوی تو گردم به هر دیار

از باده ی فراق تو سرمست بوده ام

بوسی بده ز لعل تو تا بشکنم خمار

فریاد من ز دست نگاریست بوالعجب

کاو را به غیر جور و جفا نیست هیچ کار

بارم ز عشق بر دل و کارم نه بر مراد

ما را به روزگار تو اینست کار و بار

از روزگار آه کشم یا جفای یار

آهی کشم ز یار و هزاران ز روزگار

فریاد خستگان سرِ تیغ هجر رس

زین بیش جور بر من مسکین روا مدار

کامم بده ز دولت وصلت چرا که هست

بر یارم اشتیاق و جهان نیست پایدار