مرا چون خاک راهت خوار مگذار
تویی یارم مرا بی یار مگذار
اگر یاری تو با من کار ما را
به کام خاطر اغیار مگذار
۳
دلم دزدید زلف دلفریبت
نگهدارش بدان طرّار مگذار
اگر زلفت به روی تو برآشفت
ز لعلش کن دوا بیمار مگذار
چه سرمستست چشم دلفریبت
دلم دردست آن خونخوار مگذار
۶
دلم مجروح شد از جور ایام
دل ما را چنین افگار مگذار
دو زلف دلفریبت را ز خوبی
به روی خویشتن بسیار مگذار
عزیزی دیده ام ای دیده ی من
ز لطفت این چنینم خوار مگذار
گل وصل تو ای سلطان خوبان
ازین پس تو به دست خار مگذار