جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

مرا چون خاک راهت خوار مگذار

تویی یارم مرا بی یار مگذار

اگر یاری تو با من کار ما را

به کام خاطر اغیار مگذار

۳

دلم دزدید زلف دلفریبت

نگهدارش بدان طرّار مگذار

اگر زلفت به روی تو برآشفت

ز لعلش کن دوا بیمار مگذار

چه سرمستست چشم دلفریبت

دلم دردست آن خونخوار مگذار

۶

دلم مجروح شد از جور ایام

دل ما را چنین افگار مگذار

دو زلف دلفریبت را ز خوبی

به روی خویشتن بسیار مگذار

عزیزی دیده ام ای دیده ی من

ز لطفت این چنینم خوار مگذار

گل وصل تو ای سلطان خوبان

ازین پس تو به دست خار مگذار