جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۰

مرا چون خاک راهت خوار مگذار

تویی یارم مرا بی یار مگذار

اگر یاری تو با من کار ما را

به کام خاطر اغیار مگذار

دلم دزدید زلف دلفریبت

نگهدارش بدان طرّار مگذار

اگر زلفت به روی تو برآشفت

ز لعلش کن دوا بیمار مگذار

چه سرمستست چشم دلفریبت

دلم دردست آن خونخوار مگذار

دلم مجروح شد از جور ایام

دل ما را چنین افگار مگذار

دو زلف دلفریبت را ز خوبی

به روی خویشتن بسیار مگذار

عزیزی دیده ام ای دیده ی من

ز لطفت این چنینم خوار مگذار

گل وصل تو ای سلطان خوبان

ازین پس تو به دست خار مگذار