گر آید نسیمی ز سوی نگار
کنم جان و دل بر نسیمش نثار
دماغم بیاساید از بوی او
جهان تازه گردد به باد بهار
بهار آمد و باد نوروز باز
بیاورد بویی چو مشک تتار
چه مشک و چه عنبر چه کافور و گل
بود همچو بوی سر زلف یار
به سوی گلستان اگر بگذرد
فرو ریزد از شرم او گل ز بار
خجل گردد از قامتش نارون
به خاک افتد از شرمساری چنار
بنفشه خجل گشت از زلف او
فتاده به پایش چنین سوگوار
سرافکنده نرگس به پیشش کنون
ز مستی چشمش شده در خمار
ز شرم رخش ارغوان شد بنفش
تو خیری نگر کاوست زار و نزار
زبان آوری کرد سوسن از آن
میان ریاحین چنین است خوار
سمن با رخش لاف می زد به حسن
به جان آمد او را ز گل نوک خار
شقایق فروغ جمالش بدید
شد از رنگ رخسار او شرمسار
به پیش گلستان رویش به باغ
نیامد گل و یاسمن در شمار
چو در بوستان بگذرد سرو ناز
سراید چو مستان ز مهرش هزار
مرا آرزو هست در فصل گل
میان چمن یارم اندر کنار
شکوفه چو بشکفت در بوستان
چو سیمش برافشان به پای نگار
جهان خوش شد و نیست ما را خوشی
که جز غم نباشد درین روزگار