جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۶

ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر

مژده ای زآن گل سیراب به سوی چمن آر

لب جان پرور او چشمه حیوان منست

شربت آبی ز سر لطف مرا زان دهن آر

خسته ی بار فراق رخ یارم شکری

به دوای دل رنجور جهانی به من آر

حالت دیده ی مهجور ستمدیده ببین

ای بشیر دل من بویی از آن پیرهن آر

گل به بستان ملاحت ز صبا روی نمود

بلبل طبع مرا ای دل و دین در سخن آر

ای سهی سرو به بستان ملاحت بگذر

لرزه از قامت خود در بدن نارون آر

نیست جز سوختن و ساختنت چاره جهان

همچو شمع از سر خود بگذر و پا در لگن آر