مرا وصال رخت ای نگار میباید
اگر مراد دل ما نمیدهی شاید
نظر به روی تو کردن چو خوش بود تا روز
که عکس روی تو خواب از دو دیده برباید
ببست جان و دلم دیده در خیال رُخت
مگر دری ز وصالت خدای بگشاید
ز لطف خویش بیاراست زیور حسنت
مشاطه کرمش آنچنان که میباید
به عشق روی چو ماهش صبور باش ای دل
ببین ز گردش ایام تا چه میزاید
دو دیدهٔ دل من از جهان خبر داری
که خون دیده ز هجران ز دیده پالاید
بساز ای دل بیچاره با مراد جهان
نه آنچنان که بباید چنانکه میآید