جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

عاقبت کار فروبسته خدا بگشاید

در فتحی به من از روی صفا بگشاید

بیش از این غم مخور ای دل که ز لطفش روزی

گره از کار فروبسته ما بگشاید

التجا بر در مخلوق نشاید بردن

که در دولت و اقبال خدا بگشاید

دردم از حد شد و جز لطف خدا نیست دوا

بو که آن درد هم از پیش دوا بگشاید

تو گشا بار خدایا در فتحی بر من

که اگر تو نگشایی ز کجا بگشاید

در شب محنت هجران و پریشانی حال

صبر باید دل بیچاره که تا بگشاید

ای جهان پای به بند ستمت چرخ ببست

هم دعا کن که به تأثیر دعا بگشاید