نگار من ز منش گرچه عار میآید
مرا به عشق رخش افتخار میآید
چگونه شرح توان داد از غم هجران
چه جورها به من از روزگار میآید
امید بود مرا کز دلم غمی ببرد
بسی غمم به دل از غمگسار میآید
بیا که در غم هجر تو جان شیرینم
به لب مرا ز غم انتظار میآید
بسی دلست به فتراک شوق بر بسته
مگر که دلبر ما از شکار میآید
..... که از پیش او حذر اولیست
دلا که آن بت چابکسوار میآید
به دست باش دلا امشب از سر یاری
که بویی از سر زلف نگار میآید
اگر جهان همه گلزار میشود باری
به دست دل ز فراق تو خار میآید
اگرنه عشق تو باشد مرا چه نام نهند
جهان ز نام تو با اعتبار میآید