جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴

جان به شکرانه دهم گر بت ما باز آید

یا شبی با من دلسوخته دمساز آید

که رساند ز من خسته پیامی بر دوست

هم مگر باد صبا محرم این راز آید

گر گذاری کند آن سرو به خاکم روزی

گرچه آن دلبر من از سر اعزاز آید

سرو نازست قدش در چمن جانبازی

لاجرم سرو روانست و به صد ناز آید

عاشق صادق اگر بر سر بازار غمت

بگذرد از سر و زر پیش تو جانباز آید

بار عشقی که ز هجران تو بر جان منست

بر دل کوه نهی کوه به آواز آید

در جهان نیست مرا جز غم ایام فراق

عمر باز آیدم ار جان و جهان باز آید