نسیم صبح مگر از دیار ما آید
که بوی نکهت زلف نگار ما آید
خبر ز دوست چه داری بگو نسیم صبا
مگر قرار دل بی قرار ما آید
به زیر خاک بساطش چو خاک پست شدم
که خاک مقدم او افتخار ما آید
عجب ز بخت من و طالع ضعیف منست
اگر به روز غمت بخت یار ما آید
کناره کرد ز ما بخت مدّتی چه شود
اگر ز روی صفا در کنار ما آید
گر آید او سوی دلخستگان خود روزی
فتوح روز و شب روزگار ما آید
ز کار شد دل و دستم نگار من نگرفت
کدام روز نگارم به کار ما آید
میان معرکه او کسی نیارد شد
دمی که آن بت چابک سوار ما آید
میان حلقه عشّاق رفتم و گفتم
جهان چرا چه سبب در شمار ما آید
ز جور خار میازار دل که هم روزی
ز خار گل دمد و نوبهار ما آید