جادوی چشمان شوخت چارهسازی میکند
حاجب کنج دهانت حقّهبازی میکند
خوش نسیمی میوزد از بوی زلفت صبحدم
زآنکه باد صبح با زلف تو بازی میکند
زلف تو عمر من است و هیچ میدانی که عمر
همچو زلف سرکشت میل درازی میکند
مردم چشمم به محراب دو ابرویت ز هجر
خرقهٔ جان را به خون دل نمازی میکند
در هوای کوی دلبر دل چو گنجشکی ضعیف
عشق تو باز است و با گنجشک بازی میکند
ای دل مسکین ز بخت خود نباشد باورت
کان لب لعلش دگر مخلصنوازی میکند
چون حقیقت گشت عشقت در جهان چون راز فاش
لاجرم جان جهان ترک مجازی میکند