دلبران را وفا نمیباشد
لطفشان جز جفا نمیباشد
مهربانی و بنده پروردن
بینشان گوییا نمیباشد
همچو سرو سهی چرا میلش
دمکی سوی ما نمیباشد
از لب لعل آن نگار شبی
کام جانم روا نمیباشد
دلبرا از چه رو تو را رحمی
بر دل بینوا نمیباشد
ایمن از آه صبحدم منشین
تیر آهم خطا نمیباشد
ناز بر ما مکن بسی ای گل
عشق و حسنش وفا نمیباشد
غیر خاکی که هست بر قدمش
دیده را توتیا نمیباشد
در جهان با که گویم این غم دل
دوست غمخوار ما نمیباشد