جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

آن دل که به زلفین تو پابند نباشد

پیش دل من آنکه خردمند نباشد

گر دل ببری از من و گر جان بستانی

امری بجز از امر خداوند نباشد

هر دل که ز درد غم عشق تو خلل یافت

تحقیق که در وی اثر پند نباشد

گم شد دل مسکین من خسته عجب نیست

گر در سر زلفین تو در بند نباشد

ای سرو سهی هم گذری سوی جهان کن

میلت سوی ما تا کی و تا چند نباشد

او را نتوان گفت که از اهل دلانست

آنکس که دلش باشد و دلبند نباشد