جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

آن دل نگویمش من آن سنگ خاره باشد

از دست جور هجرت صد جامه پاره باشد

برقع ز روی برکن ای ماه دلفروزم

چون وصل نیست باری یک دم نظاره باشد

ای قدّ همچو سروت در غایت بلندی

سر می کشد قد تو از ما چه چاره باشد

عشّاق روی خوبت بسیار در جهانند

چون من هزار عاشق کی در شماره باشد

من بلبل غزلخوان بر روی چون گل تو

آخر بگو نگارا دستان چه کاره باشد