جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

اگرچه بر دلم از هجر صد ستم باشد

ولی امید وصال ار بود چه غم باشد

وگرچه خسته و زاری دلا مباد آن روز

که سایه غم او از سر تو کم باشد

قدم به پرسش بیمار نه که خواهم کرد

هزار جان گرامی فدا گرم باشد

دلم ز روز فراقت به جان رسید کنون

گرش به وصل نوازی شبی کرم باشد

کجا به حال گدایان نظر کنی شاها

تو را که ملک سلیمان و جام جم باشد

همیشه پشت مرادم به زیر بار فراق

هلال وار چو ابروی دوست خم باشد

کسی که بر در وصل تو جان دهد چو جهان

میان حلقه ی عشّاق محترم باشد